Lustrous moon & venus & love
Lustrous moon & venus & love

God is one


این 10 روز

روز جمعه  93.11.10 : امروزم مثله 4-5 روز اخیر حالم زیاد خوش نیس......تولد پدر جـان.......خونه مادربزرگ.......

روز چهارشنبه 93.11.15 : روزی که بالاخره راضی شدم برم دکتر......البته بعد از متورم شدن لوزه ها............حالم خوب بود هیچ دردی حس نمیکردم.....فک کنم به خاطره این بود که اولین روزه........دکتر تا گلوم و لوزه هام رو دید گفت چرا الان اومدی؟گفتم آخه امروز اینجوری شدید شد..........3 تا آمپول پنی سیلین.......

روز پنجشنبه 93.11.16: پارسال 16 بهمن برامون خواستگار اومد.......یادش بخیر.......فقط خواستم یه یادی کنم وگرنه جنبه ی دیگه ای نداشت........خونه مادربزرگ.........شب آمپول.....

روز جمعه 93.11.17 : با اینکه اصلا تاب و توان نداشتم نتونستم سرآزمون ارشد شرکت نکنم چون دوس داشتم اطلاعات خودم رو بسنجم.......ساعت 6:50 با پدر رفتیم حوزه......تو اطلاعیه شون گفته بودن که امتحان 8 تا 10 هستش ......ولی 8:30 تا 11:30 بود و بابا خیلی خسته شده بود.............سرآزمون نمیتونستم نفس بکشم ......یه تی تاپ دادن از اون 200 تومنیای قدیمی......در تمام طول آزمون به این فکر میکردم که مگه بازم از اونا هست؟؟؟....ای کاش نگه میداشتم باهاش عکس مینداختم حیف که صبحانه نخورده بودم و ضعف کردم و مجبور شدم بخورمش.........مسخره ها......با یه بطری آب معدنی.....

بعله سعادت داشتیم نزدیکای یه خانوم باهوش نشسته بودیم........

ظهر رفتیم خونه مادربزرگ......کارهای عید ......بی حالی من.......آمپولی که خیلی درد داشت و کلی گریه......

روز شنبه 93.11.18: باز هم سرماخوردگی و بی حالی..........اصلا شبو نخوابیده بودم........حالم خیلی بد بود........بابا زود اومد منو بردن دکتر........دکتر سریع سرم نوشت و سه تا آمپول تو سرم...دو تا سفازولین و یک ویتامین c .........اونجا سرد بود داشتم میلرزیدم.....کاپشنم رو انداختم روم ، سوزن سرم دراومد و  اون خانومه اومد زد به دست چپم.............

روز یکشنبه 93.11.19 : صب که داداشو نذاشتم بره مدرسه گفتم نرو....البته هنرو ورزش داشتن........بیچاره فقط برام آب پرتغال و آب لیمو شیرین میکشید........قربووووونش برم..........

مامانبزرگ اومد کلی خوراکی برای من یه نیم ساعتی نشست و  رفت...... حال منو دیده بود سریع رفت خونشون و زنگ زد من برات سوپ گذاشتم دیگه خودتون نذارید........و دوباره اومد....گفتم مامانبزرگ دستت درد نکنه از دیروز مونده بود......من نمیتونم بخورم......

حالا هرچقدر تونستی بخور.....فک کنم 3-4 قاشق خوردم........

شب ساعت 8:30 اینا دکتر.........دو تا آمپول و نسخه دکتر برای بستری شدن.........

روز دوشنبه 93.11.20 : ساعت 9:30 رفتیم بیمارستان واسه دکتر عفونی.......ماجرای مدرسه خواهر........

مادربزرگ هم اومد.......مادر رفت مدرسه........با مادربزرگ رفتیم داخل.......حالا یه سری تشخیص ها داد دیگه......ولی چقدر حرص خوردم از دست دکتر............

نع خانوم شما مشکلی ندارید......فقط استراحت کنید......این یه ویروسه....دو هفته دیگه خوب میشی......مرتیکه.......آخه من دو هفته بمونم یه جا که میخوام خوب بشم؟پس تو واسه چی دکتر شدی؟خب سر اون دو هفته اون عفونت ها هم میریزه تو ریه هم میره تو قلب رماتیسم میشه دگ.......

آزمایش مینویسم........

یعنی تا همین الان که دارم اینو مینویسم به اون دکتر فرهودی فحش دادم......

به من گفت دانشگاه نرو، ورزش سنگین نکن، چیزه سنگین بلند نکن، مترو و جاهای شلوغ که امکان فشار و ضربه خوردن به طحالت هست نرو......طحالت متورم شده ......امکان پاره شدنش زیاده....

یاقمرررررررر....

گفت اگه تیر کشید یعنی پاره شده بیا عمل.........

ظهر خونه بودیم.....مادربزرگ که باهامون اومد خونه.........نیم ساعت بعد عمه با پسرعمه اومدن که چی شده زینب؟؟؟؟......یکم نشستن رفتن.........1 ساعت بعد مادره پدر اومد و گفت نوه ارشده من چی شده؟؟بیا ببینم.........

دو تا مادربزرگا ناهار خونمون بودن........

عصر ساعت 5 اینا بود که دایی بزرگه اومد......مادربزرگ رفته بود......ولی مادره پدرجان بودن.......کلی هم اون سفارشات کرد......فلان چیزو بخور .....اونو نخور........حمد زیاد بخون.......

شب مادربزرگ با پدر رفت خونشون........

روز سه شنبه 93.11.21 : امروز کلا حالم بهتر شده بود......خداروشکر...

صب ساعت 7:30 مامان رفت از یه دکتر متخصص کودکان که کاردان و با تجریه س وقت گرفت...از اینایی که تا آدمو میبینن میگن داروت چیه......ساعت 8:30 ویزیت شدم......تا گلوم رو دید به مامان گفت بیا نگاه کن.......گفت من خوبت میکنم فقط با یه محلول..........آزمایش خون رو دید گفت هیچیت نیست و تمام حرفایی که دکتر دیروزی زده بود رو رد کرد......آخه چرت گفته بود دگ........

اومدم خونه کارامو انجام دادم ....منتظرخواهر شدیم که از مدرسه بیاد تا با مامی با هم بریم خرید........آخه ما فک میکردیم نمیریم عقد.......ولی خداروشکر من حالم بهتر شد و رفتنی شدیم.......منو فاطمه کفش خریدیم....وسریع برگشتیم خونه.......بارون هم میومد و خیس شدیم.........

بعد از اینکه دوباره برگشتیم کفش فروشی و یه سایزکوچکتر گرفتم رفتم آرایشگاه...یعنی ساعت 5:20 تا 6:20........وبعد رفتیم سالن...........ساعت 8 رسیدیم........ای بد نبود.......

میز گردمون: مادربزرگ عروس، مادر عروس، من و مامان و مادربزرگ و خواهر و خاله شیرین.......فرزانه و فرحناز خانوم دورافتاده بودن ازمون.....با فاطمه رفتیم عکس بگیریم فرزانه خانوم صدام زد گفت سلااااام؟.....گفتم: إ سلام اینجا نشستید؟ خوبی؟ و روبوسی......گفت خیلی خوشگل شدی........گفتم مرررسی.....و با خواهر رفتیم......

به میزان خیلی کم و ناچیز اونم به خاطره اصرار فراووون خیلی از اونایی که اونجا بودن رقصیدم .....سریع رفتم پیش شیوا که ببینه منم وسط بودم در حال رقص بودیم که گفت ایشالا عروسی خودت......بعد از یکمی رقصیدن احساس کردم دیگه نمیتونم ادامه بدم......رفتم نشستم..........

در کل خوب بود......ان شاء الله خوشبخت بشن.........

روز چهارشنبه 93.11.22 : امروز 8 بیدار شدم ولی تا 11 خودمو با خواب الکی ، الاف کردم.......ساعت 3 هم به همراه خواهر با پدر رفتیم خونه مادربزرگ تا 9 شب........... 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 22 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 62
بازدید کل : 6817
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 62
بازدید کل : 6817
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->